دیوان نا نوشته آقای حو

داستان می نویسم. سعی می کنم مفهوم داشته باشند.از آن جایی که دامنه ی سلیقه ها گسترده است. شاید کسی برداشتی از این نوشته ها کرد. بگذار خوشبین باشم.

سلام.
حسین هستم.
   اگه بگم دغدغه هام رو مینویسم دروغ گفتم. همیشه تو (ذهنم)اوهامم خودم رو یکی از تاثیر گذاران در شکل گیری آرمانشهر تصور میکنم. ولی چه فایده که اوهام به هیچ دردی نمیخورند.یعنی دوست دارم آدم تاثیر گذاری باشم.حداحقلش تاثیر گذار روی خودم. ولی انگار نمیشه. چون راهش رو بلد نیستم. 
اگه اینجا مینویسم و انتظار دارم به درد کسی بخوره، قطعا اولین فرد خودم هستم. بقیه هم مطمعن هستم مطالبم رو نمیخونن. چون دنبال علایق خودشون هستند، نه چیز دیگری.
 
  پس فعلا ،کم کم و پیوسته زور خودم رو میزنم. شاید جوانه زدم. قطعا هستند کسانی که وقتی جوانه ی شادابی رو میبینن خوشحال میشن. پس این حرف حتی اگه همراه با عمل هم نباشه و شعار باشه باز هم قشنگه.
نمیدونم....شاید راهی رفته باشید. موفقیت آمیز یا همراه با شکست. میتونید به من بگید. حداقلش اینه که میشنوم. شاید کمکی به من یا خودتون یا دیگران شد.