ماجراهای پسر واکسی3(همه مقصرند به غیر از خود ما)
خارجی-روز-پیاده رو
پسر(۱۰ ساله) با چهره ی معصوم و چشمان سبز رنگش ، پیراهن تابستانه
سیاه رنگی پوشیده و کنار دیوار پیاده رو روی جعبه ای چوبی اش نشسته است وبه دستان
پیرمرد که کفشی را وصله میزند خیره میشود.
پیرمرد متوجه نگاه پسر میشود و رو به پسر از او میپرسد: میخواهی دوختن کفش را یادت بدهم.
پسر میگوید: پدرم گفته است فعلا فقط واکس بزنم. پیرمرد متعجب
میپرسد؟.فعلا..مگر قرار است بعدا چه کاری بکنی؟اصلا بگو تا بدانم، کار پدرت
چیست؟
پسر میگوید: تولید کننده ی... که حضور مردی میانسال به همراه پسر جوانی که
مدل موی مضحکی دارد جلوی وسایل واکسی او رشته ی کلامش را قطع میکند.
پسر جوان(25 ساله) مرد میانسال را دائی خطاب میکند.از مرد میانسال میخواهد که کفشهایش را اول
واکس بزند. مرد میانسال کفشهایش را به پسر واکسی میدهد. پسر جوان پشت به
پیرمرد و پسر واکسی با نگاهی هیز هر زنی که عبور میکند را با دید میزند.
پیرمرد رو به مرد میانسال میگوید: بهتر است مانع نگاه های حرمت شکن خواهر زاده ات بشوی.
پسر جوان حرف را میشنود . به طرف پیرمرد بر میگردد و میگوید:(با لبخند) دائیم نیست که.پدرمه.
بعد از نگاه پرسشگرانه پیرمرد از اینکه چرا او را دائی صدا کرده بود.
پسر جوان ادامه میدهد: رابطه ای که بین ماست از رابطه ی دائی و خواهر زاده هم ضعیفتر است. پس گفتن واژه ی پدرمعنایی ندارد. پسر واکسی هر دو لنگه کفش را واکس میزند.
مرد میانسال کفشهای واکس زده اش را میپوشد، سیگاری در می آورد و روشن میکند.
پسر جوان کفشهایش را در می آورد و به واکسی میدهد.و
مرد میانسال میگوید: دلیل تراشی نکن.مرا هم مقصر ندان. مدرسه که میرفتی.
فضای حوزه را هم که درک کردی. دانشگاه را هم گذراندی. وقتی قدرت تشکیل یک
رابطه ساده را نداری، دیگر مقصر خودت هستی و بانیان این سازمان های
آموزشی.
پیر مرد بلافاصله میگوید:یعنی میگویید همه مقصرن غیر از خود ما.
مرد میانسال میگوید: قطعا همین است که گفتم.
پسر جوان اما دیگر حرفی نزد.
کفشهایش را پوشید. پول واکسی را داد. رفتند.
پیرمرد رو به پسر واکسی پرسید: گفتی پدرت چه کاره بود؟
پسر واکسی گفت: تولید کننده ی بزرگ کفش.
ادامه دارد...
من اینکه انقدر واضح لقمه رو آماده می کنی واسه مخاطب دوس ندارم!
بهتره منظورت رو ضمن متن القا کنی، نه با کلام مستقیم.
البته این نظر منه.