دیوان نا نوشته آقای حو

داستان می نویسم. سعی می کنم مفهوم داشته باشند.از آن جایی که دامنه ی سلیقه ها گسترده است. شاید کسی برداشتی از این نوشته ها کرد. بگذار خوشبین باشم.
چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۹ ق.ظ

(احمق ها)


 مردی حدودا چهل ساله در حالی که فلاسک خالی چای داخل دستش تکان میخورد در کافه را هل داده و داخل میشود.  با لنگی که در دست دارد عرق دور چشمش که کبود است و باد کرده را  پاک میکند و خودش را باد میزند. روی یکی از میزهای چوبی که مرد صاحب کافه خودش آنها را میسازد ، روبروی دیواری که بر روی آن نوشته هایی چسپانده شده مینشیند. تازه وارد نوشته ی "میمون نباید میمون را مسخره کند" را  میخواند و میخندد. زن صاحب کافه در آشپز خانه  فلاسک مرد را از چای پر میکند و مرد صاحب کافه برای مرد کدوی پخته و یک لیوان دوغ یک عدد خیار سبز می آورد و کنار او مینشیند.
مرد در حالی بعد از اینکه غذایش را خورد به مرد صاحب کافه گفت که جمله ی زیبایی دارد که دوست دارد آن را بر روی دیوار کافه بچسبانید و شروع کرد به تعریف کردن: صبح یه روز سرد واسه گرفتن وام وارد ساختمان با شکوه بانک شدم که کارمند بانک با لحن حق به جانبی گفت باید دو تا ضامن رسمی بیارم . من هم ناراحت شدم و شروع کردم به بحث کردن. من از کجا ضامن بیارم. مگه کسی هم ضامن من مبشه. صدامو بردم بالا که کارمند از عصبانیت صورتش سرخ شو و از جاش بلند شد و با مشت زد تو صورتم. سعی کردم تلافی کنم و بهش چسپیدم. همکاراش اومدن و جدامون کردن و سرزنشش کردن. دستم روی چشمم بود و داشتم به بحث ادامه میدادم که همون کارمند دوباره اومد یقه ام رو گرفت و هلم داد و خوردم به دیوار.  دوباره جدامون کردن ولی باز هم رفتم جلو و شروع کردم به بحث کردن اما صدام رو پایین آوردم. کم کم آدمایی که دورمون جمع شده بودن رفتن پی کار خودشون. در همین حین یه پیرمرد اومد جلوم ایستاد  و گفت: وقتی با یه احمق بحث میکنی مثل اینه که دوتا احمق دارند با هم بحث میکنند. پیرمرد سرش رو انداخت پایین و عصا زنان رفت. 

چند دقیقه بعد مرد بلند شد و از کافه بیرون رفت و قبل از رفتن گفت دوست دارم دفعه ی بعد که اومدم این جمله رو هم روی دیوار کافه ببینم.




نوشته شده توسط دایناحو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

دیوان نا نوشته آقای حو

داستان می نویسم. سعی می کنم مفهوم داشته باشند.از آن جایی که دامنه ی سلیقه ها گسترده است. شاید کسی برداشتی از این نوشته ها کرد. بگذار خوشبین باشم.

(احمق ها)

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۹ ق.ظ


 مردی حدودا چهل ساله در حالی که فلاسک خالی چای داخل دستش تکان میخورد در کافه را هل داده و داخل میشود.  با لنگی که در دست دارد عرق دور چشمش که کبود است و باد کرده را  پاک میکند و خودش را باد میزند. روی یکی از میزهای چوبی که مرد صاحب کافه خودش آنها را میسازد ، روبروی دیواری که بر روی آن نوشته هایی چسپانده شده مینشیند. تازه وارد نوشته ی "میمون نباید میمون را مسخره کند" را  میخواند و میخندد. زن صاحب کافه در آشپز خانه  فلاسک مرد را از چای پر میکند و مرد صاحب کافه برای مرد کدوی پخته و یک لیوان دوغ یک عدد خیار سبز می آورد و کنار او مینشیند.
مرد در حالی بعد از اینکه غذایش را خورد به مرد صاحب کافه گفت که جمله ی زیبایی دارد که دوست دارد آن را بر روی دیوار کافه بچسبانید و شروع کرد به تعریف کردن: صبح یه روز سرد واسه گرفتن وام وارد ساختمان با شکوه بانک شدم که کارمند بانک با لحن حق به جانبی گفت باید دو تا ضامن رسمی بیارم . من هم ناراحت شدم و شروع کردم به بحث کردن. من از کجا ضامن بیارم. مگه کسی هم ضامن من مبشه. صدامو بردم بالا که کارمند از عصبانیت صورتش سرخ شو و از جاش بلند شد و با مشت زد تو صورتم. سعی کردم تلافی کنم و بهش چسپیدم. همکاراش اومدن و جدامون کردن و سرزنشش کردن. دستم روی چشمم بود و داشتم به بحث ادامه میدادم که همون کارمند دوباره اومد یقه ام رو گرفت و هلم داد و خوردم به دیوار.  دوباره جدامون کردن ولی باز هم رفتم جلو و شروع کردم به بحث کردن اما صدام رو پایین آوردم. کم کم آدمایی که دورمون جمع شده بودن رفتن پی کار خودشون. در همین حین یه پیرمرد اومد جلوم ایستاد  و گفت: وقتی با یه احمق بحث میکنی مثل اینه که دوتا احمق دارند با هم بحث میکنند. پیرمرد سرش رو انداخت پایین و عصا زنان رفت. 

چند دقیقه بعد مرد بلند شد و از کافه بیرون رفت و قبل از رفتن گفت دوست دارم دفعه ی بعد که اومدم این جمله رو هم روی دیوار کافه ببینم.


۹۵/۰۵/۰۶
دایناحو

نظرات  (۳)

۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۶ آبان دخت ...
:)
جمله ی پیر مرد عالی بود!
پاسخ:
آره واقعا جمله کمر شکنی گفت.
ممنون از اینکه نظر گذاشتی.
فضا سازی عالی بود 🌷🌷🌷
پاسخ:
سلام جواد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">